امروز محمد رضا و محمد جوادم روزه کامل داشتند. محمد رضا کلاس پنجم بود و محمد جواد کلاس اول. به علت طولانی بودن روز و تصمیم دو کودک به روزه کامل، یک جشن خانوادگی برایمان محسوب میشد. من و همسرم تصمیم گرفتیم که برای تشویقشان، آنها را به یک بستنی آیس پک، در کافی شاپ مهمان کنیم.
چند روزی بود از پدر و مادرم، به غیر از تلفنی که مادر هنگام سحر به ما میزد و برای سحر بیدارمان میکرد، خبری نداشتیم. همسرم پیشنهاد داد برای صله رحم و احوالپرسی از آنها مخصوصا پدر عزیزم، به منزل آنها برویم و از آن ها سرکشی کنیم. با خرید یک لباس برای هدیه به مادر روانه منزلشان شدیم.
ساعت دوازده شب بود. مادرم تعجب کرد و گفت: «ما داشتیم میخوابیدیم. چی شده است که این موقع شب، اومدید؟» جریان را تعریف کردیم. کلی هم بچهها از طرف آنها مورد تشویق قرار گرفتند و به بچهها التماس دعا گفتند.
تلویزیون روشن و اخبار ساعت 12 در حال پخش بود. ناگهان با خبری که پخش شد، نگاهها به سمت تلویزیون
برگشت. یک خبر هیجان انگیز و غرورآفرین … شليک موشکهای سپاه به مقر تروريستها در ديرالزور سوريه.
همگی از این خبر خوشحال شدیم. اظهارنظرهای ما در آن موقع این بود که سیلی محکمی داعش از سپاه خورد و حال چقدر جای حاج حسن طهرانیمقدم، پدر موشکی ایران خالیست.
با این حال وصف نشدنی، برای پیگیری بیشتر در شبکههای اجتماعی و از طرفی هم دیروقت بودن از پدر و مادر خداحافظی کرده و به سمت منزل آمدیم.
در راه به این خبر میاندیشیدیم که واکنش آمریکا، صیهونیست و عربستان سعودی چه خواهد بود.